سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]

زمان

 

در جزیره ایی زیبا تمام حواس زندگی می کردن


شادی...غم...غرور...عشق و...


روزی خبر رسید

 

که به زودی جزیره زیر آب خواهد رفت

 

همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند

 

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند

 

چون او عاشق جزیره بود.


وقتی جزیره کاملا به زیر آب فرو می رفت..

 

عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست


غرور گفت:

 

((نه. من نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف می کنی))


غم در نزدیکی عشق بود

 

پس عشق به او گفت : اجازه بده تا من با تو بیایم.

 


غم با صدای حزن آلودی گفت

 

(آه...عشق.من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تنها باشم.

 

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.

 

اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.


آب هر لحظه بالا و بالاتر می امد

 

و عشق دیگر نا امید شده بود که نا گهان صدای سالخورده ای گفت

 

(بیا عشق من تو را خواهم برد)

 

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیر مرد را بپرسد

 

و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کردند

 

وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت

 

و عشق تازه متوجه شد کسی که نجاتش داده چقدر بر گردنش حق دارد


عشق نزد عالمی رفت و از او پرسید

 

(آن پیر مرد که بود؟)


عالم پاسخ داد

 

(زمان)


عشق با تعجب گفت

صابون کوسه از روغن کوسه جنوب برای شفاف سازی پوست صورت صابون کوسه بهترین صابون نرم در جهان

 

(زمان؟؟ اما چرا او به من کمک کرد؟!)

 

عالم لبخندی زد و گفت:

 

زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است....!

 

زمان