خدایا
می دونی خدا دلم بهونت را گرفته
خیلی دل تنگم اشکم در اومد بغض تو گلوم شکست
می دونی ای آرام جان خیلی دوست داشتم
یه روح آزاد بودم به بند این تن خاکی نبودم سبک بودم و رها
به فکر گرسنگی به فکر مایحتاج خاکی نبودم
خدایا من درکلبه فقیرانه خود چیزی دارمپشتی طبی باراد
که تودر عرش کبریایی خود نداری
من چون توئی دارم وتوچون خود نداری
خدایا